رها
چهارشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۰۹ ق.ظ
گفتی عبور باید کرد.
گفتم آن پارچه های لعنت شده ضخیم را از مقابل آن سوراخ بکش، باید پرتو های امید تابیده شود روی فرش اتاق ات.
بگذار باد داخل شود؛ اصلاً اهمیتی ندارد که سرما به بند بند وجودت غلبه کند. اصلاً اهمیتی ندارد.
بگذار دستانم در آن پرتو های خوشرنگ امید برقصد.
بگذار عبور کنیم شفق.
- ۰۱/۱۱/۰۵