رهایم کن
گمان میکنم که دیگر همه میدانند؛ البته ریا نباشد منظور از همه تمام شخصیت های ذهن مریض بنده است.
چه میگفتم؟
بله؛ همه میدانند که من بیشتر از چه کسانی آسیب دیده ام. از کدام دو نفری ضرر دیده ام. این دو نفر جوری قلب من را شکسته اند و به حراج گذاشته اند که تاریخی که میخوانم به خود ندیده است.
همه میدانند و بخاطر چه کسانی من سر کلاس فلسفه خود را به آهنگ ماتیلدا، هری استایلز تشبیه کردم و گفتم: این آهنگ رو شنیدین؟ من این آهنگم. زمانی که اسماء ازم پرسید: بخاطر داستانش میگی یا سبک آهنگش؟من خجل زده شدم و گفتم: خب هردوتاش.
اما قول میدهم به تو که بخاطر گزینه اول بوده ست.
قلبام یخ زده است و واقعاً نمیدانم با چه چیزی ممکن است گرم شود.
امیدوارم این سرما زودتر از وجودم برود.
من خسته تر از آن هستم که سرما را تحمل کنم، هر لحظه ممکن است چشم هایم را ببندم و به خواب بسپارم خود را.
پی نوشت اول: داستان این آهنگ راجع به دختریه که در خانواده ای سمی بزرگ شده و احساس گناه میکنه زمانی که میخواد خانواده اش رو ترک بکنه. دختری که سعی میکنه اعتماد بکنه به دیگران.
پی نوشت دوم: اسماء دبیر فلسفه ام هستش.
- ۰۱/۱۱/۲۹