باز هم ذهن مریض
می شینم فکر می کنم، که ارزشش رو داره؟ واقعا ارزشش رو داره این همه خرد شدن؟ این حجم از حس ناکافی بودن؟ ارزشش رو داره که جسمم انقدر اسیب ببینه که دیگه حتی حوصله بستری شدن رو هم نداشته باشم و بخوام تظاهر کنم هیچ دردی ندارم؟
حجم فشار زیادی رومه. نمی دونم دارم چه جوری می گذرونم ولی دیگه حتی قابلیت رویاپردازی رو هم ندارم. قطعا این دغدغه های الانم نسبت به دغدغه هایی که در آینده قراره داشته باشم هیچه.
حس صفر بودن دارم. انگار تموم تلاش هایی که تو این 7 ماه کردم هیچ بوده و ذره ای امادگی ندارم.
خیلی دلم می خواد امید بدم به خودم که خیلیا از عید شروع می کنن و نتیجه می گیرن، اما ذهنم گول این ها رو نمی خوره.
گذر روز ها رو متوجه نمی شم و 24 ساعت واقعا برام کمه. ولی می خوام زودتر بگذره و تموم بشه.
قطعا دلم برای این روز ها تنگ می شه، ولی وقتی به خودم و غرور له شدم نگاه می کنم فقط دلم می خواد فراموشی بگیرم.
جدا ارزشش رو داره؟ امیدوارم داشته باشه من کم از خودم نگذشتم.
- ۰۲/۱۱/۱۰